خلاصهای از کتاب The Anatomy of Peace: Resolving the heart of conflict
اثری از موسسه آربینجر
برگردان توسط علی امیری
راهی بیابید تا درگیریها را حل کنید—و در عین حال بدانید چه روشهایی برای حل آنها کارساز نیستند.
زندگی چقدر سادهتر میشد اگر مردم دست از اذیت کردن برمیداشتند! همهٔ ما حداقل یکبار درگیر مشاجره با فرزند نوجوانی که مشکل دارد، همسری که بیتوجهی میکند یا همسایهای آزاردهنده بودهایم. همانطور که میدانید، وقتی مستقیماً با یک فرد لجوج روبهرو میشوید، معمولاً همه تقصیرها گردن خودتان میافتد!
اما واقعیت این است که حفظ یک درگیری واقعاً سخت میشود وقتی یکی از طرفین نخواهد به آن ادامه دهد. پس اگر در زندگیتان دشمنی یا تنشی وجود دارد، دستکم بخشی از مسئولیتش با خود شماست. اما چطور بفهمید این مسئولیت از کجا شروع میشود و چطور میتوانید خودتان را از چرخهٔ درگیری بیرون بکشید؟ این خلاصه دقیقاً به همین پرسشها میپردازد.
در ادامه خواهید دید که حتی نیتهای مثبتی مثل کمک کردن به کسی برای ترک مواد مخدر هم میتواند به دور باطلی از مقاومت و سرزنش بینجامد. نکته اینجاست که طرز فکر شما—یا به طور مشخص، نوع نگاهتان به دیگران—نقش تعیینکنندهای در این ماجرا دارد. خبر خوب اینکه شما قدرت تغییر دادن طرز فکرتان را دارید!
در این خلاصه با این موارد آشنا میشوید:
- چطور سلطان صلاحالدین با قلب در صلح جنگید و پیروز شد؛
- «کوزه من لایق هستم» یعنی چه و چرا میتواند به مشکلی جدی تبدیل شود؛
- و چرا شریک زندگیتان هرگز آن کاری را که شما میخواهید انجام نمیدهد.
دو راه برای دیدن اطرافیان: با قلب در جنگ یا قلب در صلح
تصور کنید از کودکی به شما آموختهاند از افراد چپدست بترسید و از آنها بیزار باشید، چون دو هزار سال پیش، گروهی از چپدستها به اجداد راستدست شما حمله کردهاند. حال روزی متوجه مردی میشوید که از مغازهای مخصوص چپدستها خارج میشود. وسط خیابان ناگهان زمین میخورد و کیفش روی زمین میافتد و وسایلش پخش میشود. شما چه میکنید؟
دو انتخاب دارید:
- قلب در جنگ: کسی را که نیازمند کمک است، بیارزش یا «چیزی» ببینید نه یک انسان. در این حالت، ذهنتان به شما میگوید: «به او کمک نکن، او از آن گروه منفور است.» وقتی اینطور فکر میکنید، درگیری و نفرت ادامه پیدا میکند و حتی شدیدتر میشود.
- قلب در صلح: بر اساس حس دلسوزیتان عمل کنید و او را واقعاً به عنوان یک انسان ببینید. حتی اگر مجبور به جنگ باشید، میتوانید با طرف مقابل خود مهربان باشید—کاری که سلطان صلاحالدین در جنگهای قرن دوازدهم انجام داد. پس از آنکه اورشلیم به دست سپاه مسلمانان او افتاد، برخلاف مسیحیانی که یک قرن پیش ساکنان شهر را سلاخی کرده بودند، صلاحالدین به بیگناهان آسیبی نرساند، راههای امنی برایشان فراهم کرد و سالها بعد هم راه زائران مسیحی را به شهر باز گذاشت.
قلب در صلح یعنی اینکه با اطرافیانتان همدلی کنید و آنها را انسانهایی با ترسها و خواستههایشان بدانید. وقتی این نگاه را در پیش میگیرید، دیگران هم برخورد مشابهی با شما خواهند داشت و احتمال رسیدن به صلح بیشتر میشود.
ما با نپذیرفتن دیدگاههای دیگران، درگیریها را ادامه میدهیم
هیچکس از جروبحث و دعوا با همسر، فرزند یا همکارش لذت نمیبرد. با این حال، خیلی وقتها خودمان با تکرار کارهایی که دوست نداریم، آتش درگیری را روشن میکنیم.
این وقتی اتفاق میافتد که قلب در جنگ داشته باشیم و مدام دیگران را به چشم دشمن ببینیم. تصور میکنیم بقیه در تلاشاند ما را فریب دهند یا علیه ما توطئه کنند؛ ذهنیتی که ناگزیر منجر به درگیریهای تازه میشود.
از سوی دیگر، این نگاه جنگطلبانه افراد همفکر دیگری را دور ما جمع میکند که افکارمان را تأیید میکنند و درگیری را گستردهتر میسازند. در سطح جهانی هم همین الگو را میبینیم. گروههای مختلف انسانها «دیگری» انگاشته میشوند و این شیطانسازی امید هرگونه مذاکره و حلوفصل را دشوار میکند. حتی اگر مذاکرهای شکل بگیرد، هر طرف معتقد است طرف مقابل با نیتی پنهان به این گفتوگو آمده است—و ماجرای اسرائیل و فلسطین مثالی شناختهشده از چنین وضعیتی است.
وقتی دو طرف قلب در جنگ دارند، ممکن است به وضعیتی برسند که هر دو به طور ناخواسته درگیری را زنده نگه دارند. این اتفاق زمانی میافتد که هیچکدام حاضر نیست بپذیرد که آن سوی درگیری هم دیدگاهی معتبر—هرچند متفاوت—دارد. همچنین از این که فرض کنیم شاید ما اشتباه میکنیم ابا داریم. در چنین شرایطی، همه اصرار دارند که صرفاً خودشان درست میگویند و این باعث میشود هر تلاشی برای یافتن زمینه مشترک شکست بخورد.
همین مسئله در خانه هم رخ میدهد؛ برای مثال، پدر و مادری که تصور میکنند همیشه میدانند چه چیزی برای فرزندشان بهتر است، یادشان میرود که فرزندشان هم انسانی با افکار مستقل است و اگر واقعاً به حرفش گوش دهیم، ممکن است او خیلی خوب بداند چه میخواهد.
بهجای تغییر دیگران، محیط را عوض کنید
آخرین باری که کسی به شما گفت اشتباه کردهاید، چه زمانی بود؟ احتمالاً واکنش خوشایندی نداشتید. معمولاً وقتی مشکلی میبینیم، به فکر تغییر رفتار یا افکار دیگران میافتیم؛ اما این کار فقط جرقهٔ درگیریهای بیشتر را میزند.
فرض کنید شریک زندگیتان یک ماه تمام وظایفش را انجام نداده است. واکنش طبیعی شما این است که اعتراضی بکنید، اما این اعتراض اگر به زور تغییر کردن او ختم شود، احتمالاً واکنش تدافعی و حس انتقاد را برخواهد انگیخت.
نباید فراموش کرد که افراد—از جمله شریک زندگی شما—برای افکار و رفتاری که دارند، دلایلی دارند. پس بهتر است به حرفشان گوش دهید و ریشهٔ ماجرا را بفهمید. به جای این که سعی کنید او را «درست» کنید، شرایطی بسازید که خودش مایل به تغییر شود.
اگر مشکل جدیتر باشد، مثلاً اعتیاد به الکل یا مواد مخدر، این روش حتی مؤثرتر هم هست. بهجای این که طرف مقابل را سرزنش کنید یا با زور مانع رفتارش شوید، بهتر است روی بهبود رابطه تمرکز کنید و نشان دهید واقعاً همراهش هستید. اگر دست از سرزنش بردارید، آن رفتار دیگر تبدیل به وسیلهای برای اثبات قدرتش در برابر شما نخواهد شد. در نتیجه میتوانید بهتر با هم گفتوگو کنید و نیازهای واقعیاش را بفهمید.
در محیط کار هم وضع همین است. اگر کارمندان دلسرد و بیانگیزه شوند، شاید علتش این باشد که یا مدام تحقیر میشوند یا از ترس انتقاد، منزوی و ناراضیاند. سرزنش و مقصر جلوهدادن آنها فقط اوضاع را بدتر میکند. در عوض، میتوان محیطی ساخت که افراد احساس امنیت و ارزشمندی کنند و بدانند به حرفهایشان گوش داده میشود.
ما با پنهان شدن در «کوزه»های ذهنی، رفتارمان را توجیه میکنیم؛ اما میتوان جلوی این کار را گرفت
انسانها مهارت بالایی در توجیه کردن خودشان دارند. شاید بارها پیش آمده که اعمال آزاردهندهٔ خود را کاملاً منطقی و بجا جلوه دادهایم.
یکی از ابزارهایی که برای این توجیه به کار میبریم، ساختن کوزهها در ذهنمان است.
- مثلاً کوزه «من بهترم»؛ در این کوزه تصور میکنیم از بقیه خاصتر یا بااستعدادتریم و دیگران را در حدی پایینتر از خودمان میبینیم. در نتیجه، بدرفتاری یا کمتوجهی به آنها را برای خودمان قابل قبول میکنیم.
- یا کوزه «من قربانیام»؛ برعکس قبل، دیگران را برخوردارتر میبینیم و دنیا را ناعادلانه میدانیم. باور داریم ما حقمان را نگرفتهایم و پس هر برخورد تند ما موجه است. به همین علت، میتوان این کوزه را «من مستحقترم» هم نامید.
این کوزهها اولاً باعث میشوند رفتار نامناسب خود را درست بدانیم و ثانیاً توان دیدن هیچ چشماندازی جز نگاه خودمان را نداشته باشیم. همین اتفاق عامل ادامهٔ بسیاری از درگیریها میشود.
اما راهی برای بیرون آمدن از کوزهها وجود دارد. کافی است لحظهای خودمان را جای طرف مقابل بگذاریم و از دید او ماجرا را ببینیم. آیا اگر در مقام یک مشتری وارد کسبوکار شما شویم، برخوردی که با مردم میکنید قابل قبول است؟ وقتی خودمان را در موقعیت دیگران میگذاریم، راحتتر میفهمیم که رفتار ما ممکن است توهینآمیز یا خودخواهانه باشد.